English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4654 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
gill net U گیر کرده ماهی را گرفتار میسازد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
fish stick U فیله ماهی سرخ کرده
spitchc U کباب مار ماهی قاش کرده
fish and chips U خوراک ماهی وسیب زمینی سرخ کرده
fish cake U نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
benighted U گرفتار تاریکی شدن درکوهستان گرفتار در تاریکی
scarf joint U جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
burgers U تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burger U تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak U گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
rumormonger U کسیکه شایعه میسازد
paralogist U کسیکه قیاس نادرست میسازد
I have a tooth abscess. U دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
granulose U ماده اصلی نشاسته که اب دهان انراشیرین میسازد
evil genius U روح یافرشتهای که هلاکت شخص رافراهم میسازد
panic monger U کسیکه با دادن خبرهای بی پروپامردم را دچارهراس میسازد
improviser U تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلامقدمه چیزیرا میسازد
house martins U یکجور پرستو که لانه گلی بردیوار خانه ها میسازد
house martin U یکجور پرستو که لانه گلی بردیوار خانه ها میسازد
pomfret U یکجور ماهی خوراکی دراقیانوس هندو اقیانوس ارام ماهی سیم دریایی
sea horse U موجود افسانهای که نصف بدنش اسب ونصف دیگرش ماهی بوده گراز ماهی
heck U ماهی بند:بندی که ماهی رادررودخانه نگاه میدارد
improvisor U تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلا مقدمه چیزیرا میسازد
disjunctive U حرف عطفی که بظاهر پیوند میدهدو در معنی جدا میسازد
pilot engine U ماشینی که راه را برای ماشین دیگر صاف و اماده میسازد
double bar U دوقطعه واسطهای که دو قسمت اصلی اهنگ را بهم مربوط میسازد
escolar U نوعی ماهی فلس دارخشن بنام لاتین ruvettuspretiosus که شبیه ماهی خال مخالی است
jack pot U دربازی پوکر) پول میان که بازی کردن دست رامنوط بداشتن ....میسازد
diplexer U وسیلهای که استفاده از یک انتن را بصورت همزمان یامجزا توسط دو فرستنده ممکن میسازد
martin U نوعی پرستو که لانه گلی بر دیوار خانه میسازد ادم گول خور
relief hole U سوراخی در ورقههای فلزی که تلاقی دو خم را بدون تاب برداشتن صفحه ممکن میسازد
guppy U ماهی گول بچه زا ماهی ابنوس
fishes U ماهی صید کردن ماهی گرفتن
guppies U ماهی گول بچه زا ماهی ابنوس
fish U ماهی صید کردن ماهی گرفتن
mackerel U ماهی خال مخالی ماهی اسقومری
fished U ماهی صید کردن ماهی گرفتن
haddock U ماهی روغن کوچک قسمی ماهی
angle drill U ابزاری برای سوراخ کردن ورقههای فلزی که در ان مته با بدنه دریل زاویهای میسازد
grayfish U نوعی ماهی روغن سگ ماهی
captive U گرفتار
captives U گرفتار
entangled U گرفتار
afoul U گرفتار
fogbound U گرفتار مه
ill at ease U گرفتار
preoccupied U گرفتار
in for U گرفتار
woebegone U گرفتار غم
involving U گرفتار کردن
overtake U گرفتار کردن
to be in love U گرفتار بودن
to lay hold on U گرفتار کردن
snarly U گرفتار دام
snard U گرفتار کردن
windbound U گرفتار باد
entangle U گرفتار کردن
mousetrap U گرفتار کردن
mousetraps U گرفتار کردن
overladen U سخت گرفتار
run into U گرفتار شدن
tangle U گرفتار کردن
tangles U گرفتار کردن
pensive U پکر گرفتار غم
incumber U گرفتار کردن
stormbound U گرفتار توفان
overtaken U گرفتار کردن
thirl U گرفتار کردن
enwrap U گرفتار کردن
overtakes U گرفتار کردن
hard pressed U سخت گرفتار
hard-pressed U سخت گرفتار
involves U گرفتار کردن
embarrassed with debts U گرفتار قرض
involve U گرفتار کردن
enamored U گرفتار عشق
involved U مبهم گرفتار
enswathe U گرفتار کردن
inviscate U در چسب گرفتار کردن
to flounder U گیر و گرفتار شدن
conscience-stricken U گرفتار عذاب وجدان
snowed under U گرفتار درگیرکار پرمشغله
to let in for U گرفتار یا دچار کردن
entoil U گرفتار مخمصه کردن
go through changes <idiom> U گرفتار تغییرات شدن
embroiled in war U دچار یا گرفتار جنگ
i am awkwardly situated U بد جوری گرفتار شده ام
i am in a sorry hopeless etc U بدجوری گرفتار شده ام
embrangle U گیر انداختن گرفتار کردن
I have entangled myself with the banks . U خودم را گرفتار بانک ها کردم
immesh U در دام نهادن گرفتار کردن
I have all kinds of problems. U هزار جور گرفتار ؟ دارم
he was in a sorry pickel U بد جوری گرفتار شده بود
up the pole U گرفتار در تنگنا واقع شده
To be trapped. U دربند افتادن ( گرفتار شدن )
sea calf U گوساله ماهی سگ ماهی
luring U بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lures U بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lured U بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
to involve somebody in something [negative] U کسی را با چیزی [منفی] گرفتار کردن
to implicate somebody in something U کسی را با چیزی [منفی] گرفتار کردن
lure U بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
pickerel U اردک ماهی کوچک گوشت اردک ماهی
Blessings are not valued till they are gone. <proverb> U قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید.
best gold U تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
anti balance tab U بالچهای که روی سطوح کنترل که در جهت انحراف سطح اصلی منحرف شده وگشتاور لازم برای انحراف سطح را افزایش میدهد وحرکت انرا در مقابل جریان هوا مشکل میسازد
teleost U ماهی استخوانی وابسته به ماهی استخوانی
go to sleep U اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
to run into a bad practice U گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
to get caught up in something U در چیزی گیر کردن [افتادن] [گرفتار شدن] [اصطلاح روزمره] [اصطلاح مجازی]
binds U گرفتار واسیر کردن مقید کردن
bind U گرفتار واسیر کردن مقید کردن
soufflTs U پف کرده
infusion U دم کرده
gelid U یخ کرده
infusions U دم کرده
souffle U پف کرده
puffed <adj.> U پف کرده
puffed out <adj.> U پف کرده
souffles U پف کرده
beastby U کرده
tumid <adj.> U پف کرده
turgid <adj.> U پف کرده
i am 0 rials out of pocket U کرده ام
puff pastry U پف کرده
bloat U پف کرده
puffy <adj.> U پف کرده
bouffant U پف کرده
off the trail U پی گم کرده
unconscious U غش کرده
unconsciously U غش کرده
strained U صاف کرده
testate U وصیت کرده
fried U سرخ کرده
full grown U رشدکامل کرده
baggily U بطورباد کرده
mistaken U اشتباه کرده
smoothfaced U صاف کرده
blubbery U ورم کرده
billowy U باد کرده
chose U انتخاب کرده
farci U دلمه کرده
pulled U خشک کرده
beheld U مشاهده کرده
clarified U صاف کرده
grown U رشد کرده
bendon U نیت کرده
sawn U اره کرده
self taught U تحصیل کرده
farcie U دلمه کرده
ghi U کره اب کرده
painted U رنگ کرده
whey U شیرچرخ کرده
protuberant U باد کرده
begotten U تولید کرده
swollen U ورم کرده
deep-rooted U ریشه کرده
indrawn U جذب کرده
swollen U اماس کرده
ghee U کره اب کرده
picked U پاک کرده
farthingale U دامن پف کرده
fecit U درست کرده
enrooted U ریشه کرده
fretty U اماس کرده
distent U ورم کرده
fubsy U قوز کرده
fucate U رنگ کرده
deep rooted U ریشه کرده
refined U تمیز کرده
he is worn with travel U سفراوراخسته کرده
fled U فرار کرده
iced ppa U خنک کرده
inwrought U از تو کار کرده
it is very easily done U کرده میشود
let it be done U کرده شود
full-grown U رشدکامل کرده
rooted U ریشه کرده
tumescent U ورم کرده
nodular U ورم کرده
off the track U ازخط پی گم کرده
overage U کم رشد کرده
intumescent U اماس کرده
intumescent U باد کرده
bunged up U باد کرده
purified U پاک کرده
began U شروع کرده
iced U خنک کرده
blown U ورم کرده
risen U طلوع کرده
educated U تحصیل کرده
in flower U شکوفه کرده
sweated U عرق کرده
puffy <adj.> U باد کرده
shots U اصابت کرده
shot U اصابت کرده
worked [been successful] <past-p.> U کار کرده
restrained U لگام کرده
puffed <adj.> U ورم کرده
puffed out <adj.> U ورم کرده
puffy <adj.> U ورم کرده
Recent search history Forum search
2New Format
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1 In last fit, DOS starts at high addresses and works downward
1construed
1What's on your mind
1cartridge
1memory make the man
1Can't send messages to non-contact (Telegram F.A.Q)
1Otherwise, throw in a rimshot hit every now and then
1several states in united stats limit "end of pipe "discharges into natural water bodies to 500 mg/L of total dissolved solids
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com